معرفی و نقد کتاب

مسخ کافکا نقد و خلاصه

4.7/5 - (3 امتیاز)
فرانتس کافکا ، نویسنده‌ی معروف اروپایی است. در خانواده‌ای یهودی و خشک مذهب در شهر پراگ چک به دنیا آمد . به آلمانی کتاب نوشت و در اتریش درگذشت. آثار ادبی زیبایی از او به جا مانده است. مسخ رمانی کوتاه و تاثیرگذار از کافکاست که همه‌ی عقیده و اعتقاد او درباره‌ی سرنوشت انسان در دنیای مادی است. این رمان از بهترین کتاب‌های نوشته شده در حوزه‌ی سرنوشت انسان است که در زمره‌ی بهترین آثار اروپایی به شمار می رود.

جایگاه کافکا

فرانتس کافکا در خانواده‌ای یهودی تبار رشد و نمو یافت و همین موضوع باعث شد همیشه در پس زمینه‌ی ذهن و ضمیرش عقاید یهودیت جایگاه ویژه‌ای داشته باشد. این موضوع اما در آثار ادبی کافکا چندان نمود ندارد. تفکرات فرانتس کافکا به عنوان نویسنده‌ای فرا سرزمینی همیشه بر دیگران نویسندگان جهان تاثیرگذار بوده است. گابریل مارکز، نویسنده‌ی محبوب و شهیر کلمبیایی گفته است که بعد از خواندن مسخ کافکا به نوع دیگری از نوشتن پی برده است.

موضوع کتاب مسخ

و اما مسخ و ماجرای این رمان کوتاه، مربوط می‌شود به زندگی پسر جوانی به نام گره‌گوار که یک روز صبح چشم باز می‌کند و خود را سخت و سنگین می‌پندارد. گره‌گوار به موجودی عجیب و غریب تبدیل شده که شبیه سوسک غول پیکری است. موجودی کریه و زشت که با تراوشات لزج دست و پا و دهانش، دل هر آدمیزادی را آشوب می‌کند. گره‌گوار بعد از مواجهه با چنین صحنه‌ای قصد دارد بلند شود ولی هر کاری می‌کند موفق نمی‌شود. دردی مرگبار همه‌ی وجودش را فرا می‌گیرد. توان و توشه‌ای برای راه رفتن ندارد. باید طبق روال هر روز ، سرکار بازاریابی‌اش حاضر شود. اوضاع نابسامان‌تر می‌شود چون خانواده‌ وقتی می‌بینند او آماده نمی‌شود تا از خانه خارج شود، نگران او را صدا می‌زنند اما پاسخ در خوری نمی‌شنوند. بعد از ترس و وحشت بسیار، گره‌گوار مجبور می‌شود خود را به خانواده‌اش نشان دهد. پدر و مادر و خواهری که گره‌گوار تمام وجودش را وقف آن‌ها کرده بود ، بعد از دیدن چنین موجود هولناکی نگران و مضطرب و وحشت زده می‌شوند.

فرانتس کافکا

این آغاز زندگی گره‌گوار است به عنوان موجودی که همه‌ی آرزوها و آمال جوانی‌اش را دور از دسترس می‌بیند. چگونه می‌تواند به این شرایط ادامه دهد و گذران عمر کند؟ خانواده‌ی او به جای آنکه دلداریش بدهند با او بد رفتاری می‌کنند. شکنجه‌اش می‌دهند و بین کنار آمدن با وضعیت فعلی گره‌گوار و طرد کردنش راه دوم را انتخاب می‌کنند. با این وجود در اوایل این مسخِ ناباورانه، سعی می‌کنند وسایل راحتی او را فراهم کنند اما چه فایده که این آسایش جز ناامیدی اثر دیگری برجای نمی‌گذارد. در نهایت این موجود کریه و غیر قابل تحمل ، محکوم به مرگ می‌شود چرا که جایگاهی در بین جامعه‌ی انسانی ندارد.

گره‌گوار تا قبل از این ماجرا، انسانی مهربان، سخت‌کوش و خیرخواه بود که همواره در پی فراهم کردن رفاه حال خواهر و پدر و مادرش بود. او از خود و آمال جوانی‌اش میگذرد تا آنچه را خانواده می‌خواهند فراهم شود. نهایت درد و رنج گره‌گوار زمانی‌است که موجودیت جدید خود را به عنوان سوسکی غول پیکر می‌پذیرد اما هیچ کس حتی خانواده‌اش او را به رسمیت نمی‌شناسند.

گره‌گوار نماینده‌ی جامعه‌ی انسانی

از جمله‌ی آثاری که نیاز جامعه‌ی بشری را به وجدان بیدار سرکوب می‌کند ، همین کتاب مسخ از کافکاست. گره‌گوار نماینده‌ی انسانی سرگشته در دنیای مادی‌است که نه تنها با خودش بیگانه شده ، بلکه همه‌ی جهان و آنچه در درون آنست به مثابه‌ی طنابی قطور دست و پای تفکر او را بسته است. همه‌ی ما هر روز به دنبال برآوردن نیازهای مادی‌مان هستیم.‌ در پایان روز از خستگیِ تلاشی طاقت فرسا به چیزی، کسی و یا مکانی نیاز داریم که پناهگاه‌مان باشد. هر کس این موضوع را به دلخواهش تفسیر می‌کند و از آن ماوا می‌سازد. ممکن است کسی به معنویت و ارتباطی روحانی با خداوند پناهنده شود یا به خانواده‌اش تکیه کند یا به لذات دنیوی روی آورد. هر کدام که باشد قصد نهایی یکی است. دست یافتن به آرامش.

این آرامش در زندگی گره‌گوار برآوردن نیازهای خانواده‌اش است. با وجود اینکه هیچ وقت از انجام کارش لذت نمی‌برد اما همواره اولویتش دیگرانند. وقتی به سوسک تبدیل می‌شود باز هم نگرانی و دغدغه‌اش از دست رفتن شغلش و نبود امکانات مادی برای خانواده‌اش است. این همه رنج انسانی در طول رمان مسخ واقعیتی انکار ناپذیر و قابل باوراست که همه‌ی انسانیت کمابیش در گیرودار آنند.

فلسفه کافکا در مسخ

فرانس کافکا با نگارش مسخ سعی دارد به فلسفه‌ی پوچ‌گرایی و پایان یافتن زندگی بشر بدون هیچ‌گونه علت و دلیلی بال و پر دهد. انصاف اینست که موفق هم شده به گونه‌ای که وقتی خواننده‌ی اثر کتاب را در دست می‌گیرد از ابتدای خوانش آن تا انتها به این بی علتی و پوچی به فکر واداشته می‌شود. اگر گره‌گوار را انسانی متمدن بدانیم که سرخورده از همه‌ی مکاتب فکری راهی جز تبدیل شدن به موجودیت دیگری نمی‌یابد ، پس تصور پوچ‌گرایی اصلی ‌ترین راه حل معادله‌ی زندگی بشر است. از این نظر بسیاری با کافکا هم عقیده بوده‌اند.

در نهایت آنچه مسلم است تاثیر بسزای روزمرگی و نداشتن انگیزه و تلاش کافی برای انسان قرن بیستم است که بعد از آن نه تنها نتیجه‌ای جز پوچ‌گرایی به بار نیاورده بلکه صحنه‌ی بی نظیر تقابل انسانیت با دیگر انواع موجودیت داشتن از جمله جانور بودن است. گره‌گوار نماد سخت کوشی و راست منشی‌است اما تا زمانی که به عنوان انسانی متشخص و با فرهنگ سعی در برآوردن نیاز دیگران دارد؛ همین که از انجام آن سر باز زند دیگر موجودیتی نخواهد داشت و از جامعه ای که انتظار دارد حمایتش کنند به نیستی و مرگ محکوم می‌شود.

آیا به راستی همه‌ی آنچه تمدن بشری به آن می بالد ، وجود شخصیت و جایگاه اجتماعی انسانهاست یا تنها چهره و زیبایی ظاهری اوست که تعیین می‌کند در چه سطحی از درک و منش والای انسانی قرار دارد؟ پاسخ این سوال یکی از اهدافی است که فرانتس کافکا با پرسیدنش از مخاطبان، ذهن آن‌ها را به چالش کشانده است.

فایل الکترونیکی و صوتی کتاب مسخ رو میتونید از لینک زیر دانلود کنید :

فقط اعضای سایت قادر به مشاهده لینک دانلود هستند .وارد شوید یا ثبت نام کنید

اگر متن مورد پسندتان بود یا نقد بر آن دارید حتما با نظراتتان مارا همراهی کنید

‫16 دیدگاه ها

  1. یعنی شما حاضرید با یک سوسک غول پیکر لزج زندگی کنید که خانواده گ را ترسناک و بدذات میخوانید؟ ..من میتوانم خودم را در دو سوی داستان ببینم..

    1. هرعضو خانواده انسان میتواند به نوعی مثل گره گوار(گره گور) باشد.
      آیا زمانی که اژدهای سرطان پدر یا مادر یا برادر را در برگرفت،،میشود او را به مثال گره گوار ترد کرد؟

  2. یک نمونه بارز از کاراکتر ما در تاریخ معاصرمون غلامرضا تختی هست اگ فیلم تختی رو ببینید دقیقا یاد گره گوار میفتین…گره گوار قهرمان این خانواده بوو و زیر بار مسیولیت داشت له میشد ک یکباره دیگ نتونست اون همه فشار رو تاب بیاره و در چشم خانوادش از شیر تبدیل به سوسک شد و در نهایت گره گوار یجورایی دست به خودکشی میزنه

  3. بنظرم مفهوم این کتاب بیگانه شدن فرد از هویت خودشه…. مثل داستان گاو در عزاداران بیل که غلامحسین ساعدی به اون در کتابش اشاره میکنه….. میتونه حاکی از ضعف و عدم خود باوری انسان ها باشه…… یه جمله زیبا چالز بوکوفسکی داره میگه: همسایه کناری ، غمگینم می کند.
    زن و شوهر صبح زود بیدار می شوند ، میروند سر کار، عصر باز می گردند. یک پسر و دختر بچه دارند،ساعت 9 شب ، همه چراغ های خانه خاموش است.
    صبح فردا نیز زود بیدار می شوند سر کار می روند عصر باز می گردند، ساعت 9 ، خاموشی.
    همسایه کناری غمگینم می کند.
    آدم های خوبی اند، دوستشان دارم.
    اما حس می کنم در حال غرق شدن اند و نمی توانم کمکشان کنم.
    گذران زندگی می کنند، بی خانمان نیستند ، اما بهای گزافی می پردازند.
    گاهی در میانه روز به خانه شان می نگرم و خانه نگاهم می کند.
    خانه می گرید…
    می توانم حس کنم.

  4. هرکسی از مطالعه هر کتابی برداشتی متفاوت دارد اگر قرار بود نتایج خاصله از مطالعه یک کتاب جور بود ، نتیجه بی معنی و مفهومی درب نخواهد داشت ، پس به بازخورد هر کسی از کتاب فرانتس کافکا ،، مسخ،،، احترام بگذارید خصوصاً به صادق هدایت

  5. حقیقتا به نظر من این کتاب در کنار فلسفه ای که داشت دردناک و گریه اور بود.گره گوار که حتی با اون وضعیتش هنوز نگران خانواده اش بود ولی اون شکلی با بی انصافی و بی محبتی کنار گذاشته شد اون هم از طرف نزدیک ترین کسانش که برای اون ها از همه چیزش گذشته بود و این مسئله واقعا ادم رو متاثر میکرد.خانواده ای که کمترین نگرانی در مورد وضعیت خود گره گوار نداشتن بلکه نگرانیشون فقط در مورد امرار معاش بود و حتی تلاشی برای رفع این مشکل گره گوار نکردن.در واقع فقط تا وقتی که نیاز اون ها رو رفع میکرد عزیز بود و به خودی خود هیچ ارزشی براشون نداشت.و بدتر از همه روزی که گره گوار فوت کرد با خوشحالی به گردش رفتند.و البته خود گره گوار هم بی هیچ کوششی شرایطش و برخورد اطرافیانش رو پذیرفت.شاید در کنار محدودیتش اگر کمی برای تغییر شرایط تلاش میکرد بد نبود.در کل متاثر کننده بود.

  6. اول که شروع کردم به خوندن این کتاب به نظرم خیلی جالب نیومد یه جورایی شبیه قصه برا بچه ها بود[یک روز صبح, وقتی گرگور زامزا از خواب های آشفته بیدار شد, دید در رختخوابش به حشره ای غول پیکر تبدیل شده است]. اما یه ذره که رفتم جلو دیدم انقدر توانایی داره که میتونه اشکمو دربیاره و تو تمام طول کتاب دلم میخواست گریه کنم! یه جاهایی با خانواده وحشتناک گرگور همزاد پنداری میکردم و همش تو ذهنم مرور میکردم چی میشه با کسایی همزاد پنداری میکنیم که به نظرمون وحشتناکن؟!

    1. چی بگم سارابانو!
      این کتاب سرنوشت انسانِ در دنیای مادی
      درسته ساده اس و به قول شما شبیه قصه‌ی کودکانه شاید! ولی بسیار فلسفی و خاصِ.
      از اعلام نظرتون سپاسگزارم بانو
      موفق باشین?

      1. نمیدونم!
        سلیقه‌ها متفاوته و احساسات آدمام همینطور!
        گاهی لج خواننده درمیاد از خباثت خانواده‌ی گره‌گوار ولی به گریه انداختن نمیدونم…

        1. البته این اشک در اوردن لزوما معنیش غمگین بودن داستان نیست!
          همونطور که گفتین لج آدمو در میاره! اینم یه اصطلاحه! اشکمو در آورد!

        2. بله استدلالتون از اشک ریختن کاملا منطقی و درسته مهنازبانو جان! لج منو هم درمیاورد اما همونطور که گفتین احساسات آدما متفاوته و باعث اشک ریختن سارا شده. جسارت بنده رو ببخشین ساراجان.

          1. مسخ آخر داستان زندگی هر کسی می‌تواند باشد، بویژه آنهایی که مال و منالی دارند و قرار است بعد از مرگ او به اطرافیان برسد. اگر در تختخواب مریضی افتاده باشد همانند سوسک برای آنها به نظر میرسد. چندش آوری که باید از صحنه روزگار سریع تر حذف شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا