معرفی کتاب سلام بر ابراهیم
کتاب سلام بر ابراهیم نوشته گروه نویسندگان از انتشارات گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است که کار خود را با خاطرات این شهید بزرگوار آغاز کردند .این کتاب مشتمل بر تعداد زیادی خاطرات از ابراهیم هادی از زمان کودکی تا شهادت آن بزرگوار می باشد .
پس از خواندن این کتاب تازه به روشنی میتوان فهمید که بسیاری از انسانهای خوب که می توانند الگوی مناسبی برای جوانان باشند در گمنامی کامل به سر می برند ، چنانکه در خاطرات شهید هم به وضوح قابل مشاهده هست هر جایی که شهید حس کرده است احتمال دارد معروف شود یا نامش بر زبان ها بیفتد آن فعالیت را ترک کرده است ، از لحظاتی که با میل خویش قهرمانی کشتی را از دست داده تا توصیه هایش به دوستش برای ترک فوتبال به خاطر مشهور شدن و…می توان به این موضوع پی برد
سلام بر ابراهیم در دیدگاه افراد مشهور
سخنان جناب پناهیان در مورد شهید ابراهیم هادی :
شهید ابراهیم هادی در بین 250 هزار شهیدی که در طول دفاع مقدس تقدیم کردهایم، یک شهید برجسته است. از نویسندۀ محترم کتاب خاطرات شهید ابراهیم هادی با عنوان «سلام بر ابراهیم» تشکر میکنم که همۀ ما را به زیارت این شهید بزرگوار بردهاند.
استاد پناهیان پا را فراتر ازین تمجید گذاشته اند و بیان میدارند زندگی اشخاص را می توان به دو بخش تقسیم کرد: بخش اول قبل از خواندن کتاب سلام بر ابراهیم و بخش دوم بعد از خواندن آن.
جذابیت کتاب و میزان همراه کردن مخاطب را می توان از نظرات خوانندگان کتاب هم مشاهده کرد به طوری که در نوشته یکی از خوانندگان می خوانیم :
بخش هایی از کتاب سلام بر ابراهیم
دنیا همین است، تا آدم عاشق دنیاست و به این دنیا چسبیده، حال و روزش همین است. اما اگر انسان سرش را به سمت آسمان بالا بیاورد و کارهایش را برای رضای خدا انجام دهد، مطمئن باش زندگیش عوض میشود و تازه معنی زندگی کردن را میفهمد.
یکی از همسایهها مشکل مالی شدیدی دارد. آنها علیرغم از دست دادن مرد خانواده، کسی را برای تأمین هزینهها نداشتند. ابراهیم به کسی چیزی نگفت. هر ماه وقتی حقوق میگرفت، بیشترِ هزینه آن خانواده را تأمین میکرد! هر وقت در خانه زیاد غذا پخته میشد، حتماً برای آن خانواده میفرستاد. این ماجرا تا سالها و تا زمان شهادت ابراهیم ادامه داشت و تقریباً کسی به جز مادرش از آن اطلاعی نداشت.جلوی در ورزشگاه هنوز شلوغ بود. همان حریف فینال ابراهیم با مادر و کلی از فامیلها و رفقا دور هم ایستاده بودند. خیلی خوشحال بودند. یکدفعه همان آقا من را صدا کرد. برگشتم و با اخم گفتم: بله؟! آمد به سمت من و گفت: شما رفیق آقا ابرام هستید، درسته؟ با عصبانیت گفتم: فرمایش؟! بیمقدمه گفت: آقا عجب رفیق با مرامیدارید. من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما میخورم، اما هوای ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالای سالن نشستند. کاری کن ما خیلی ضایع نشیم. بعد ادامه داد: رفیقتون سنگ تموم گذاشت. نمیدونی مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گریهاش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کردهام. به جایزه نقدی مسابقه هم خیلی احتیاج داشتم، نمیدونی چقدر خوشحالم.