شیر سیاه اثر الیف شافاک
معرفی کتاب شیر سیاه
شیر سياه اگر چه شايد در سطح دیگر آثار معروف نويسنده ي خوش ذوق ترك تبار نباشد ، اما ويژگي هاي منحصر بفردي دارد . انگيزه ي نوشتن اين كتاب – كه تا حد زيادي به زندگي و تجربيات شخصي اليف اختصاص دارد – زماني به وجود آمد كه او دوره ي تاريك و سختي از زندگي را پشت سر گذاشت و با چيزي دست و پنجه نرم كرد كه خودش به زيبايي آن را تعبير به جني مي كند به نام لرد پوتون .
خلاصه ای از كتاب شير سياه
اليف شافاک كه شهرت خوبي در دنياي ادبيات بهم زده – و البته به تازگي از دادگاهي كه به خاطر جملاتي از كتاب حرمزاده ي استانبول او را متهم به خيانت به وطن مي كند تبرئه شده – ناگهان متوجه مي شود كه باردار است و با به دنيا آمدن فرزندش دچار افسردگي عميقي مي شود . مادر بزرگ اليف ، زني كه در جريان كتاب از توانايي هاي خاص او زياد مي شنويم ، مي گويد مادر غمگين با شيري سياه و فاسد نوزادش را بزرگ مي كند . اليف خودش را مي بينيد با اشك هايي كه تمامي ندارد و نوزادش را تصور مي كند كه به جاي شير سفيد و سالم مايعي سياه را مي مكد .

ناگهان اين ترس مرا فراگرفت كه شايد چيزي در من تغيير كرده ، چيزي غير قابل برگشت و من هيچ وقت مثل گذشته نخواهم بود . موج هراس وجودم را پر كرد . به اين فكر كردم حالا كه يك مادر خانه دار شده ام هرگز قادر نخواهم بود داستان بنويسم . مثل يك فرش غبار گرفته قديمي ، من قديمي ام ، از زير پاهايم كشيده شد .
شايد ارتباط برقرار كردن با شير سياه براي مردها ، دختران مجرد يا حتي مادران خوش شانسي كه به نقل از اليف ، به محض در آغوش گرفتن نوزاد تمام حس مادري شان شكوفا مي شود سخت باشد . ولي براي آنهايي كه مجبور شده اند براي اثبات توانمندي هايشان ، براي ديده شدن فارغ از جاذبه هاي بدنشان ، براي برقراري تعادل بين وظايف مادري و پيشرفت حرفه اي و تحصيلي شان بجنگند ، خيلي خيلي آشناست . مثل يك گپ دوستانه ست . از آنها كه خط به خطش را مي خواني و لبخند محزوني روي لبت مي نشيند ، كه عجب ! پس فقط من اينطور نيستم ! فقط دنياي من اينطور مردانه و سخت گير نيست . فقط من نيستم كه به جرم علاقه به شغلم ، به ادامه ي تحصيلم ، رفتن به دنبال آرزوهايم ، متهم مي شوم به بي مهري ، به بلد نبودن مادري .
بخشی از کتاب شیر سیاه
زن کنار دستی خودش را نزدیکتر می کشد ، سرش به سمت کاغذ روی پاهایم دراز می شود . در قایق های بخار استانبول به اینکه مردم از بالای شانه ات سرک بکشند و روزنامه ات را بخوانند عادت می کنی ، اما این زن داشت بی پروا یادداشت های شخصی مرا می خواند . اگرچه اولین عکس العمل غریزی ام این بود که سعی کنم نوشته ام را بپوشانم ، اما زود قبول کردم تلاش برای حفظ حریم شخصی در چنین فضای کوچک و محدودی بی فایده است و اجازه دادم به کارش ادامه دهد .
1- گفتن اینکه تنهایی مختص خداوند است ، و در نتیجه از همه انتظار برود برای بقا کسی را به عنوان جفت انتخاب کنند ، یکی از بزرگترین توهماتی ست که توسط بشر اختراع شده . فقط به این دلیل که ما به صورت دوتا دوتا سوار کشتی نوح شدیم به این معنی نیست که باید کل این سفر را به صورت جفت باشیم .
من می نویسم و آن زن می خواند . در یک لحظه آنقدر به سمت شانه ام نزدیک می شود که موهایش به صورتم می خورد . رایحه شامپواش را استشمام می کنم ، تند و میوه ای . به نظرم برای رمز گشایی نوشته هایم دچار مشکل شده است . و با توجه به دست خطم ، او را سرزنش نمی کنم . تلاش می کنم تا واضح تر بنویسم .
2- چگونه است که در جوامع سنتی ، مردمی که زندگیشان را وقف اعتقاداتشان می کنند و قسم می خورند هیچگاه ازدواج نکنند مورد احترام همه هستند ، اما در فرهنگ امروزی ” دخترخانه ” بودن یک رسوایی ترحم برانگیز است ؟
3- چطور است که در امر ازدواج هم به زن نیاز هست هم به مرد و مجرد بودن حالتی است که برای هر دو جنس به صورت مساوی به کار می رود ولی ” دختر ترشیده ” شرایط متفاوت و البته بسیار منفی تری نسبت به ” پسر مجرد ” دارد ؟ همسایه ام یک پاکت تنقلات از کیفش بیرون می آورد ، نیمی از آن را با پسرهایش تقسیم می کند و در حین جویدن دوباره حواسش را جمع نوشته های من می کند . بادام زمینی شور ، نخود برشته و تخم کدو . من می نویسم و او که با خوشحالی سرگرم شده است دنبال می کند .
4- زنانی که ” روی طاقچه خاک می خورند ” باید عزت نفس خود را پس بگیرند و برای شجاعت زندگی کردن بدون اینکه یک مرد از آنها مراقبت کند مورد تحسین واقع شوند .
5- آنهایی که به ضرب المثل ” پرنده ماده آشیانه را می سازد ” اعتقاد دارند ، مسلما چیزی در مورد پرنده ها نمی دانند . درست است که پرنده ها لانه می سازند اما با شروع هر فصل جدید آنها خانه ای که ساخته اند را ترک می کنند تا لانه جدیدی در جایی متفاوت برپا کنند . هیچ پرنده ای نیست که تمام عمرش را در یک لانه بگذراند . متوجه شدم که زن کمی می لرزد . موهای روی بازویش سیخ شده بود ، انگار نور روز برای گرم کردنش کافی نبود .
6- تغییر و تغییر پذیری الفبای زندگی اند . وعده ی با هم ماندن ” تا زمانی که مرگ ما را از هم جدا کند ” یک فانتزی است بر خلاف ذات زندگی . بعلاوه ، ما فقط یکبار نمی میریم . خوب است بفهمیم بشر قبل از مرگ فیزیکی ، بارها می میرد .
7- در نتیجه ، یک نفر می تواند قول عاشق بودن بدهد ، اما فقط برای همان لحظه و نه چیزی فراتر از آن .
8- اگر بخواهم به ازدواج به صورت استعاري نگاه كنم ، ميتوانم ادعا كنم كه ادبيات شوهر من است و كتابها فرزندانم . تنها راه ازدواج كردن من اين است كه ادبيات را طلاق دهم يا شوهر دوم اختيار كنم .
9- از آنجايي که گزينه طلاق دادن ادبیات كاملا مردود است و از آنجايي كه هيچ مردي روي زمين حاضر نخواهد بود ” شوهر شماره 2 ” نام بگيرد پس به احتمال قريب به تقين من تمام عمر مجرد باقي خواهم ماند .
10- این بود بیانیه ی من .
به پشتي صندلي تكيه مي دهم و منتظر می مانم تا زن خواندنش را تمام كند . او آهسته پيش مي رود ، كلمات را بخش به بخش در دهان مي چرخاند . مثل يك دختر مدرسه اي كه تازه الفبا را ياد گرفته است …