معرفی شهریار شاعر معاصر
محمدحسین بهجت تبریزی ، معروف و متخلص به شهریار ، شاعر نام آشنای معاصر است که در ۱۲۸۵شمسی در تبریز به دنیا آمد. شاعر شیرین سخن ایرانی ، از بهترین غزلسرایان معاصر به شمار می رود.
ماجرای عاشقی شهریار
شهریار از جملهی کسانی است که راه عشق و عاشقی زندگی او را به بیراهه کشانید. او در حالی که در تهران مشغول تحصیل علم پزشکی بود به خاطر شکست عشقی و پیامدهای پس از آن و نیز ناسازگاری روحیات لطیفش با رشتهی پزشکی ، ترک دانشگاه کرد . بعد از آن با همهی سختیهای عشق دست و پنجه نرم کرد و گوهری در درونش صیقل یافت که حاصل آن غزلیات شور انگیز و شعور برانگیز به وجود آمده از عشق شهریار است.
محمدحسین در مکتب عشق چنان واله و شیدا میشود که بی اختیار و از سر سوز دل ، شعر می سراید و می نگارد تا همهی صاحبنظران ادب فارسی را به وجد درآورد. محمدحسین شهریار عاشق دختری به نام ثریا می شود که در همهی ابیاتش او را پری خطاب میکند. این معشوقهی زیبارو بارها باعث شکسته دلی شهریار میشود . شاعر خوش قریحه اما دست از عشق ورزیدن برنمیدارد و بارها برایش ابیاتی شیرین می سراید که حکایت از دلدادگی اوست.
بی وفایی معشوق
ثریا معروف به پری معشوقهی شهریار با وجود دلدادگیِ عمیقی که نسبت به خودش احساس میکرد از سر بیوفایی با شخص دیگری ازدواج میکند و همین مسئله باعث میشود شاعر جوان از رشتهی پزشکی انصراف دهد در حالیکه فقط یک سال به فارغ التحصیلی اش مانده بود. بعد از آن این شکست عمیق عاطفی دست مایهی عزیزی شد تا شهریار اشعاری شورانگیز از بطن احساساتش بروز دهد. با وجود گذشت سالها هنوز هم اشعار او به بهترین شکل ، غلیان احساس شاعر را بازگو میکند.

شهریار بعد از شکست عشقی مدتی در بیمارستان بستری شد که ماجرای عیادت معشوقهاش و آن غزل معروف ” آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا / بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا ” مربوط به همین زمان است. این دیدار امید تازهای در دل او میکارد اما صد حیف که این امید هم به زودی به حسرت تبدیل میشود. شهریار سالها ازدواج نکرد تا اینکه در ۴۷سالگی با یکی از اقوام خود در تبریز وصلت کرد. شاعر شورانگیز غزل معاصر فارسی بعد از آن به عبادت و دعا روی می آورد و سالهای پایانی عمرش زاهدانه و عابدانه میگذرد.
با وجود اینکه همگان اشعار شهریار را صرفا عاشقانه میپندارند ، ابیات زیبای اجتماعی ، مذهبی، سیاسی ، فرهنگی بسیاری دارد . کمتر کسی از بین شاعران معاصر فارسی زبان تسلط و شیوایی کلمات او را در شعر داشته است. به گونهای که او غزل عاشقانه را در بالاترین شیوهی ممکن معاصر فارسی داراست و در همان سطح زیباترین غزل مذهبی را در وصف مولاعلی ع دارد. این هر دو هنر شهریار است. هنری که شاعرعاشق پیشهی هجران کشیده را در بین بسیاری از فارسی زبانان محبوب ساخته است. هنوز هم شعر زیبای ” علی ای همای رحمت ، تو چه آیتی خدا را / که به ما سِوا فکندی ، همه سایهی هما را ” از بهترین اشعار سروده شدهی فارسی در وصف مولا علی ع است. و غزل شورانگیز ” آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ / بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟ ” که بیشک از بهترین اشعار فارسی از ابتدا تاکنون برای توصیف بیوفایی معشوق در بین فارسی زبانان است. از ویژگیهای شعر او سادگی و صمیمیت و استفاده از کلمات مناسب و کاربردی و نیز استفاده از ضرب المثلهای محلی است که نوعی فولکور به حساب می آید.
اشعار ترکی شهریار
شهریار اشعار زیبایی هم به ترکی دارد. این مجموعهی شعر که با نام ” حیدر بابایه سلام ” شناخته و چاپ شده است به زبان ترکی آذربایجانی است . بسیاری کوشیدهاند تا این ابیات را به فارسی برگردانند اما همین نکته کافی است که ترجمهی شعر ترکی به فارسی بسیاری از زیبایی های کلام شهریار را یا از بین می برد یا مفهوم واقعی شعر را نمیرساند. همچنانکه در هر فرهنگی آداب و سنن خاصی برای ادای لهجه و گویش خاصی لازم است ، ترجمهی اشعار ترکی شهریار نیز که حاوی بسیاری از ضرب المثلهای محلی است ، زیبایی اشعار او را کم خواهد کرد.

در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
هر کس آزار من زار پسندید ولی
نپسندید دل زار من آزار کسی
آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد
هر که چون ماه برافروخت شب تار کسی
سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من
هر که با قیمت جان بود خریدار کسی
سود بازار محبت همه آه سرد است
تا نکوشید پی گرمی بازار کسی
من به بیداری از این خواب چه سنجم که بود
بخت خوابیدهٔ کس دولت بیدار کسی
غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید
کس مبادا چو من زار گرفتار کسی
تا شدم خوار تو رشگم به عزیزان آید
بارالها که عزیزی نشود خوار کسی
آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او
به هوس هر دو سه روزیست هوادار کسی
لطف حق یار کسی باد که در دورهٔ ما
نشود یار کسی تا نشود بار کسی
گر کسی را نفکندیم به سر سایه چو گل
شکر ایزد که نبودیم به پا خار کسی
شهریارا سر من زیر پی کاخ ستم
به که بر سر فتدم سایه دیوار کسی…
گر نشانم بدهید از رَهِ عشق راهِ خدا
باز هم گُم کنم این رَه ،من بی چاره نوا
گَر نشانم بدهید از رَه شیوای سخن
لاجرم ،دست ، زِ این رَه بکشم ،من به خدا
آسمان و این غم و این روزگاران
همه از دردِ تو گویند نزد یاران به خدا
زِ پند چرخِ دورانت ،گویم ،
شرط عقل است ،عشق بازی به خدا
شهریارا رَهِ عشق را، تو پیمودی وبس
من بی چاره سخن تاب ندارم به خدا
تو در این کلبه ی تنهایی خویش
دردِ عشقی کِشیدم که مَپُرسی به خدا .
حقیر _ محمد سینا خسروی هفشجانی _
بسیار متشکریم که نظرتونو به اشتراک گذاشتین.طبع شعر خوبی دارین
خواهش می کنم _لطف و سپاس بی کران _