تقلید نابجا خر برفت و خر برفت و خر برفت
این داستان مثنوی عاقبت تقلید نابجا را بیان می کند :
روزگاری مرد مسافری که تنها دارایی اش،الاغی بود که با آن سفر می کرد، وارد شهری شد . خانقاهی دید و به امید اینکه غذای مطلوبی در آنجا بیابد، به طرف خانقاه رفت.
مرد الاغش را به اسطبل خانقاه سپرد و وارد خانقاه شد .ساکنان خانقاه که مدتها بود غذایی برای خوردن نداشتند، به گمان اینکه مسافر الاغش را به رسم هدیه به خانقاه داده است، خوشحال و خندان مشغول پختن غذا برای اعضای خانقاه شدند. در این بین ، رقص سماع عرفا و صوفیان برگزار می شد و مسافر خوشحال و خندان در میان جمع آنها، به ذکری که صوفیان باهم تکرار می کردند مشغول شد…
خر برفت و خر برفت و خر برفت…!
مسافر از همه جا بی خبر چنان با شور و شعف ذکر رفتن خر را می گفت که هیچ کسی به اندازهی او، در آن پیشی نمی گرفت!
بعد از صرف غذا، مسافر در خوشحال و راضی به طرف آخور الاغ ها رفت اما اثری از خرش نیافت! مبهوت از اعضای خانقاه پرسید و جواب شنید که خواستیم به تو بگوییم اما دیدیم که تو خود از همه در رفتن خر مشتاقتر بودی!!!
خلق را تقلیدشان بر باد داد/ ای دو صد لعنت بر این تقلید باد! ا
اینست عاقبت تقلید نابجا
بازنویسی داستان مثنوی معنوی
سلام. ببخشید سواله برام که چرا نصف شب پست میزارین تو کانال؟
سلام
در طول روز وقت آزادم کمه. مطالب رو شب آماده میکنم معمولا.
از نکته سنجیتون سپاسگزارم.
عکس چه ربطی داشت به مطلب واقعن؟
درست میفرمایین. سعی میکنیم از این به بعد عکس و مطلب مرتبط بذاریم.
از توجهتون سپاسگزارم.