تاریکخانه صادق هدایت خلاصه و نقد
هدایت داستان نویس مشهور معاصر در میان نویسندگان ایرانی از افراد صاحب سبک و پیشرو در داستان نویسی است. تاریکخانه صادق هدایت ، آخرین داستان کوتاه از مجموعه داستان سگ ولگرد است.
این داستان کوتاه و پر مغز به بررسی بسیاری از مسائل دنیای انسانی میپردازد.
هدایت در این داستان از موضوعاتی پرده برمیدارد که نوع انسان در جهان هستی ، همواره با آن درگیر ودار بوده است.
تاریکخانه صادق هدایت ، ماجرایی مرموز و خاص است که تا انتها نگاهی موشکافانه به زندگی و روابط انسانی دارد. این تیزبینی هدایت برخلاف دیگر داستانهایش انتقادی و زهراگین نیست؛ او این داستان کوتاه را از زوایای مختلف پیش میبرد تا بعد فلسفی زندگی را با هدف پاسخ دادن به سوالاتش حل و فصل کند.
تاریکخانه صادق هدایت ، تاریکی درون انسان است. انسانی جا مانده و سرخورده که برای دوری از اصل و نهاد ابتداییاش به شکلی باور ناکردنی غمگین شده است.
خلاصه و تحلیل داستان تاریکخانه صادق هدایت
مردی بدون نام و مرموز ، در شبی تاریک مسافری را بدون کوچکترین سابقه آشنایی ، به منزلش دعوت میکند. در اولین قسمت داستان تاریکخانه صادق هدایت ، شما با توصیفی روبرو میشوید که کاملا رمزآلود بودن مرد شخصیت اول را یادآوری میکند.

مردی که شبانه سر راه خونسار سوار اتومبیل ما شد. خودش را با دقت در پالتو بارانی سورمه ای پیچیده و کلاه لبه بلند خود را تا روی پیشانی پایین کشیده بود. مثل اینکه میخواست از جریان دنیای خارجی و تماس با اشخاص محفوظ و جدا بماند. بسته ای زیر بغل داشت که در اتومبیل دستش را حایل آن گرفته بود…
در ابتدای داستان ، خواننده با سوالات زیادی روبرو میشود. این مرد کلاه به سرِ پالتوپوش به چه دلیل خود را از نگاه دیگران مخفی کرده است؟ ابتدای داستان تاریکخانه صادق هدایت ، با یک توصیف جنایی روبرو هستیم. کل ماجرا در ادامهی داستان تاریکخانه صادق هدایت ، تحت تاثیر این مرد و افکار و اعمالش شکل میگیرد. مسافر دعوت شده شخصیت دوم داستان و راوی وقایع آن است. مردی نسبتا جوان و بی تفاوت که شاهد حرفها و نظرات مرد اول است. از نکات دیگر رازآلود بودن داستان ، بینام بودن شخصیتهای آن و نیز تک بعدی بودنشان است.
ما در تاریکخانه صادق هدایت ، تنها با همین دو شخصیت روبرو هستیم. دو شخصیتی که نه سیاهند و نه سفید. در تاریک و روشن داستان هر دو به پیش میروند. شخصیت اول به موازات ماجرای قصه عقایدش را مطرح میکند. چه عقایدی؟ این نکتهی مهم تاریکخانه صادق هدایت است.
پاسخ به یک سوال فلسفی
هدایت در این حکایت کوتاه به سوال فلسفی و شاید تکراری از کجا آمدهام و به کجا خواهم رفت پاسخ داده است. سوالی که بشر سالهای بسیاریاست در پی یافتن پاسخ آن بوده و هست و هیچگاه به طور قطع نتوانسته به نتیجه برسد. هدایت میخواهد به خواننده القا کند از اصل وجودی خود جدا افتاده و در این دنیای تاریک و سرد و غم افزا هر چه به این دوریِ بعد روحی و روانی انسان میپردازد ، کمتر به نتیجه میرسد. همان سوالی که مولانا در ابتدای مثنوی با عنوان نینامه مطرح میکند.
بشنو از نی چون حکایت میکند از جداییها شکایت میکند از نیستان تا مرا ببریدهاند از نفیرم ، مرد و زن نالیدهاند... نی حدیث راه پر خون میکند قصههای عشق مجنون میکند… هر کسی از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار من…
شخصیت اول کتاب تاریکخانه صادق هدایت ، دقیقا میخواهد از جدایی معنوی انسان به واسطهی زندگی دنیایی انتقاد کند. اصل هر آدم به خاطر وجود روحانیاش ، در مواجهه با دنیای مادی دچار سختی و مشقت فراوان است.
این بعد زندگی انسان حتی با فراهم شدن همهی نیازهای مادی و رفاهی و سرگرم شدن به لذات دنیایی ، هیچگاه به طور مطلق و کامل مخفی نمیشود . تاریکخانه صادق هدایت ، دنیای تاریک و روشن همین قصه است که انسان دور افتاده از اصل خویش ، به همهی تاریکیهای جهان ناشناختهاش گرفتار شده و راهی جز سر کردن و تحمل برایش باقی نمانده است. مرد شخصیت اول ، مسافر را به خانهاش دعوت میکند و مسافر با دیدن لحن صریح و رک و راست مرد ، میپذیرد که با او به خانهاش برود.
توصیف نویسنده از منزل مرد و نوع کلماتی که استفاده میکند به نوعی یادآور رحم و زهدان مادر است.
انسان در حالت جنینی فارغ از هرگونه دغدغه و استرس، از وجود مادرش تغذیه میکند و نیازی به هیچ چیز دیگری برای ادامهی حیاتش ندارد. این همان بهشت و مرکز آمال آدمی است که در آن بی هیچ دغدغهای رفع نیاز میکند. حالا همین وجود غرق لذت و خوشی به پرتگاه جهان مادی فرستاده میشود و سردرگم از این اوضاع به هر طرف سرک میکشد که شاید بتواند به آن آرامش سابق برگردد و حیف و افسوس که چنین چیزی برایش میسر نمیشود و این موضوع زمینهی سرخوردگی و افسردگیاش را فراهم میکند.
هدایت خیلی عمیق و باورپذیر در تاریکخانه به زوایای تاریک ذهن آدمی برای بازگشت به بهشت قابل باورش اشاره میکند تا جایی که شخصیت اول لب به کنایه و تعریض میگشاید و میگوید:
حالتی که شما جستجو می کنین، حالت جنین در رحم مادره که با دوندگی، کشمکش و تملق در مییون جدار سرخ گرم و نرم رویهم خمیده، آهسته خون مادرش رومیمکه و همهی خواهشها و احتیاجاتش خودبه خود برآورده میشه. این همون نوستالژی بهشت گمشده ایی که در ته وجود هر بشری وجود داره. آدم در خودش و تو خودش زندگی می کنه شاید یه جور مرگ اختیاریاس؟
و جای دیگری از همهی بدبختیها و ناکامیهای بشر در جهان هستی پرده برمیدارد و علت این تاریکخانه را تاریکی دنیای آدمیان برمیشمارد که فقط به خاطر خودخواهیشان چه بلاها و مصیبت عظمی ای بر سر روح و روانشان آوردهاند.
شخصیت اول تاریکخانه صادق هدایت خود را تبرئه میکند و از همهی کارها و رفتارهای آدمیان فاصله میگیرد که مبادا از غرق شدن در احتیاجات مادی از بعد روحانی فاصله بگیرد.
من هیچ وقت در کیفهای دیگرون شریک نبوده ام، همیشه یه احساس سخت یا یه احساس بدبختی جلو منو گرفته. درد زندگی، اشکال زندگی. اما از همیه این اشکالات مهمتر جوال رفتن با آدم هاست. شر جامعهای گندیده، شر خوراک و پوشاک همه اینا دائما از بیدار شدن وجود حقیقی ما جلوگیری می کنه… من نمی تونستم خودمو فراخور زندگی سایرین در بیارم … من نمی خواستم خودمو محکوم افکار کسی بکنم یا مقلد کسی بشم … من اصلا تنبل آفریده شدم. کار و کوشش مال مردم تو خالیس … من افتخاری به اجدادم نمی کنم … اگه زیاد پاپی اجدادم بشیم. بالاخره جد هر کسی به گریل و شامپانزه میرسه … من برای کار آفریده نشده بودم اشخاص تازه به دورون رسیده متجدد فقط می تونن بقول خودشون توی این محیط عرض اندام بکنن، جامعهای که مطابق سلیقه و حرص و شهوت خودشون درس کردن و در کوچکترین وظایف زندگی باید قوانین جبری تعبد اونا رو مثه کپسول قورت داد این اسارتی که اسمشو کار گذاشتن و هر کسی حق زندگی خودشو باید از اونا گدایی بکنه!!! توی این محیط فقط یه دسته دزد احمق بی شرم و ناخوش حق زندگی دارند … من از جملات براق و توخالیه منورالفکرها چندشم میشه و نمی خوام برای احتیاجات کثیف این زندگی که مطابق آرزوی دزدها و قاچاق ها و موجودات زر پرست احمق درست شده و اداره شده شخصیت خودمو از دست بدم. صادق هدایت

هدایت در این پاراگراف ذکر شده عملا نقطهنظرات خود را بازگو میکند. دغدغهی او اگرچه قابل تعمیم به همهی ابعاد زندگی بشر نیست ولی تا حدی به نواقص موجود به جهان خودساختهی بشری مربوط است. انسانی که هر لحظه در گیر ودار داشتن و نداشتن آنچه برای خود مسلم میداند است ، هر چه بیشتر و عمیقتر بیاندیشد به افسردگی و ناامیدی بیشتری میرسد.
تاریکخانه صادق هدایت حکایت جنین خوشبختیاست که در تاریکی مطلق خود خوش و خرم است و پای گذاشتن به جهان کنونی آغاز ترس و اضطراب و هیجان ناخشنود اوست.
شخصیت اول تاریکخانه صادق هدایت همهی نقطه نظراتش را که گفت خیلی ساکت و بی سروصدا مثل همان جنین در کنج اتاقش می میرد و شخصیت دوم که تنها شنوندهی افکارش است هیچکاری برای او انجام نمیدهد و خیلی آرام و بیخیال به ادامهی سفرش می پردازد.
شخصیت دوم نمونهی بارز بیتفاوتی انسانها نسبت به درد مشترک بشری است. او انگار که تنها به خانهی مرد شخصیت اول رفته تا به حرفهایش گوش دهد و شاهد مرگ تاریکوار او در تاریکخانه اش شود.
دیدم میزبانم با همان پیژامهی پشت گلی … به شکل بچه در زهدان مادرش درآمده و روی تخت افتاده است… به همان حالت خشک شده بود. هراسان از اتاق بیرون امدم و به طرف گاراژ رفتم. چون نمی خواستم اتومبیلم را از دست بدهم.
این حکایت زندگی بشری است که از اصل وجودی و روحانی خود بازماندهاست. تاریکخانه صادق هدایت ، تاریکی درون ماست نه لزوما آنچه که هدایت به دنبال اثبات آن است. ما تا وقتی که خالق را و همسو شدن با او را در زندگی مادی کنار بگذاریم ، همچنان در استرس عذاب آور خود غوطه وریم و اگر عادت کنیم به همهی شرایط جهان مادی ، چیزی جز مادیات برایمان لذت بخش نخواهد بود و جایی برای فکر کردن کمکمک به این ماجراها باقی نمیماند.