معرفی و نقد کتاب

نظريه انتخاب ( روان شناسى نوين آزادى شخصى ) اثر ويليام گلاسر

5/5 - (2 امتیاز)

خلاصه كتاب تئورى انتخاب

فصل اول : ما به يك روان شناسى جديد نياز داريم.

نظريه انتخاب ميگويد اين خودِ ما هستيم كه تمام اعمالمان از جمله بدبختى هايمان را انتخاب ميكنيم. تمام چيزى كه ما ميتوانيم با ديگران تبادل كنيم ، اطلاعات است. اگر اين امكان وجود داشت كه از تمام انسان ها بتوان پرسيد چطوري؟ احتمالا ميليون ها نفر مى گفتند بدبختيم! و عامل اين بدبختى را زن ، شوهر ، همسايه ، دوست و … مى دانستند. اما هرگز به اين فكر نميكنند كه خودشان اين بدبختى را انتخاب كردند.

این اطلاعات مورد پردازش ذهن ما قرار می گیرد و بعد تصمیم با خودمان است. نظریه انتخاب بیان می کند که ما بیش از آن چه که تصور میکنیم بر زندگی خود کنترل داریم اما متأسفانه بخش عمده ای از این کنترل بلااثر است. کنترلی مؤثر است که حاصل انتخاب های بهتری باشد. این نظریه به ما یاد می دهد که چطور مکتوبات درون ژن های خودمان را با آموخته های خود در زندگی ترکیب کنیم.

بهترین راه یاد گرفتن نظریه انتخاب این است که ببینیم چرا بدبختی هایی را که فکر می کنیم برای ما پیش آمده اند، انتخاب می کنیم.ما در زمان افسردگی معتقدیم که کنترلی بر رنج و درد خود نداریم و این به علت عدم تعادل نوروشیمی بدن ماست. به همین دلیل به مصرف داروهای اعصاب می پردازیم اما در واقع ما روی درد خود خیلی کنترل داریم. داروها فقط احساس بهتری در ما ایجاد می کنند ولی مشکلات ما را حل نمی کنند. تمام بدبختی های ما ریشه دارد در مقاومت در برابر کسانی که فکر می کنند ما باید مثل آن ها و با سنت های آن ها زندگی کنیم.

نظریه انتخاب مخالف سنت باستانی “من صلاح تو را میدانم ” است. ما باید یاد بگیریم که چطور با یکدیگر کنار بیاییم؟ و یا با افرادی که در زندگی به آن ها نیاز داریم چگونه برخورد کنیم؟ برای حل این مسأله به یک روان شناسی جدید احتیاج داریم. روان شناسی که آسان و جدید باشد و برای همه کارآمد نیز باشد. نویسنده نام روان شناسی کنترل بیرونی را بر روی روان شناسی جهانی که روابط را تخریب می کند ، میگذارد. فرض عملیاتی ساده این نوع روان شناسی آن است که قدرتمندان ( پدر و مادر، معلمان ، مسئولان ، رهبران دینی )درست و غلط را تعریف می کنند و اختیار را از دست انسان می گیرند.

روان شناسی کنترل بیرونی ، کنترل گرا و زورگراست و مسئول بدبختی رایجی است که نتوانسته ایم آن را کم کنیم. در این نوع روان شناسی این نکته قابل ذکر است که در این جا ، از ما می خواهند که طبق میل دیگران رفتار کنیم و اگر این کار را نکنیم به فکر زور و کنترل ما می افتند. روان شناسی کنترل بیرونی در همه جوانب زندگی نفوذ کرده و به همه روابط لطمه ای شدید وارد کرده است. نظریه انتخاب روان شناسی کنترل درونی است که بیان می کند که ما چطور و چرا انتخاب هایی که مسیر زندگی را تعیین می کنند ، انتخاب می کنیم. این نظریه به دنبال تبدیل درک متعارف کنونی به یک درک متعارف جدید است. کنار گذاشتن درک متعارف به خصوص در برخورد با فرزندان ،ایده جدید و پر دردسری است.

عامل دیگری که نمی گذارد به بدبختی فکر کنیم این است که ما تحت تأثیر درک متعارف خود تصور می کنیم که بدبختی معلول علت های بیرونی است. اما در حقیقت این گونه نیست و این قضیه باز هم به نحوه چگونگی کنار آمدن ما با اطرافیانمان بر میگردد. معمولا به آنچه که در برخورد با دیگران انجام می دهیم ، سیستم می گویند. در دنیای کنترل بیرونی سیستم قهرآمیز است . اگر در روابط احساس بدبختی کردید و خشنود نبودید، اسیر یکی از چهار مورد زیر شده اید که همه تلا ش برای کنترل دیگری است :

1_ شما میخواهید کاری را که دیگری نمی خواهد انجام دهد، انجام بدهد. شما علناً یا با ظرافت او را مجبور می کنید طبق خواست شما عمل کند.

2_ دیگری میخواهد شما را به انجام کاری وادار کند که دوست ندارید.

3_ هر دونفرتان میخواهید یکدیگر را مجبور کنید کاری را که دوست ندارید ، انجام بدهید.

4_ خودتان را مجبور می کنید کاری را که انجام دادن آن دردناک یا غیر ممکن است را انجام بدهید.

تا وقتی که معتقدیم می توانیم دیگران را کنترل کنیم یا دیگران ما را کنترل کنند ، احساس بدبختی از بین نخواهد رفت. مقاومت در برابر زور و اجبار است که نمیگذارد ما پیشرفتی در روابطمان داشته باشیم. این که ما بخواهیم در هر رابطه ای دیگری را مجبور به انجام کاری کنیم دیگر آن رابطه پایدار نخواهد بود!و نمیتوان توقع بقا را از آن داشت. علت دیگری که روابط دچار نابودی می شود مالکیت است. تا وقتی که همواره اعتقاد داریم مالک اشخاص و اطرافیانمان هستیم ، از زور گفتن به آن ها هیچ اِبایی نداریم . این زور و فشار در بلند مدت میتواند باعث شود که این رابطه دیگر صمیمیت قبل را نداشته باشد.

یکی از راه های درک نظریه انتخاب بررسی دقیق رابطه و طرز برخورد با صمیمی ترین دوستان و غریبه هاست و مقایسه این روابط با رابطه با کسانی که ما حس مالکیت نسبت به آن ها داریم . این نظریه شرح می دهد که تمام رفتارهای ما تولید شده در مغز ما هستند و انسان هم مثل بقیه موجودات زنده از درون انگیزه می گیرد.!!!

فصل دوم :نیازهای اساسی و احساسات

ما از بچگی یاد می گیریم که طبق خواسته ی بزرگترهایمان عمل کنیم. در نتیجه خیلی سریع به روان شناسی کنترل بیرونی عادت می کنیم و چیزی که یاد نمیگیریم انگیزش درونی است. انتخاب بسیاری از رفتارهای کنترلی دلایل ژنتیکی دارد. اما ما آن قدر ها هم تحت تأثیر ژن ها نیستیم که نتوانیم مراقبت از خودمان را یاد بگیریم. برای روشن شدن موضوع توضیحی در مورد بحث ژنتیک می دهیم. وقتی اسپرم باعث باروری تخمک میشود هرکدام 50000 ژن در سلول اولیه به جای میگذارند. این ژن ها تعیین میکنند که ما در آینده چه چیز می شویم . این ژن ها حاوی برنامه کلی هستند که از لحاظ آناتومی باعث میشوند به آدمی که هستیم تبدیل شویم !

تمام انسان ها با هر فیزیولوژی ای و ژن های متفاوتی که دارند برای 4 نیاز اصلی روان شناختی خود هدف گذاری شده اند : عشق و تعلق خاطر ، قدرت ، آزادی ، تفریح. یکی از معجزات طبیعت این است که ما قبل از این که بدانیم چکار میکنیم، نیازهای خود را ارضا می کنیم و این یعنی همان تکامل!

احساسات انسان دامنه گسترده و پیچیدگی بی شماری دارد اما با این حال می تواند تمام حالات خوب یا بد خود را به خاطر بسپارد. ولی در همین حین روابط ما با آدم هایی که به آنها احتیاج داریم نقش مهمی در اعمالی که انجام می دهیم ، دارند. ما برای برقراری یک رابطه حاضریم درد و رنج این رابطه را به جان بخریم تا به شخصی که میخواهیم برسیم به امید این که شاید روزی حال ما به حال خوب تبدیل شود و یا رنج کمتری بکشیم. به هر حال وقتی شاد نیستیم ژن ها نمیتوانند حال خوب ما را محدود به روابط لذت بخش کنند.

کارهایی وجود دارد که ما میتوانیم برای لذت بردن انجام دهیم .کارهایی که فقط به خودمان بستگی دارد مثل استمنا که برخی در سن بلوغ انجام میدهند .ما میتوانیم دیگران را در تخیلات خود وارد کنیم اما در آخر لذت بردن ما به آن ها بستگی ندارد. و یا مانند عمل آمیزش جنسی و یا مواد مخدر و یا هر چیزی که احساسی شبیه ارضای نیازهایمان در خود ایجاد کنیم. کنار آمدن با مردم سخت است اما ما به مردم نیاز داریم! برای بقا و زنده ماندن. آدم هایی که روابط نزدیکی با دیگران ندارند همیشه احساس تنهایی می کنند. این افراد معمولا برای رفع این تنهایی به لذت های آنی روی می آورند. آشنا شدن با نیازهای درونی تان این مسئله را برای شما روشن می کند که کدام نیازتان ارضا شده و شما احساس خوبی دارید .( البته همیشه به این آسانی هم نیست! )

زنده ماندن

تمام موجودات زنده به طور غریزی برای زنده ماندن تلاش میکنند .به عقیده نویسنده کلمه اسپانیایی Ganas به خوبی می تواند این تلاش را نشان دهد. Ganas یعنی سخت کار کردن، عقب ننشستن ،انجام دادن هر کاری برای زنده ماندن و فراتر از زنده ماندن ،امنیت خواهی.

یک جنبه زنده ماندن بقای انواع است که مبتنی بر لذت جنسی است. البته آمیزش جنسی با نیازهای دیگری در ارتباط است اما در ذهن انسان ها برای لذت بردن این عمل انجام میشود! نظریه انتخاب در مورد زنده ماندن نیز کاربرد دارد اما در جامعه میان کنار آمدن با مردم و زنده ماندن رابطه ژرفی وجود دارد. قدرت ، آزادی ، عشق در سال های گذشته جز نیازهای اساسی انسان برای زنده ماندن بودنداما به مرور زمان این اجزا از هم جدا شدند. عشق از زنده ماندن دور شد. درباره قدرت ، قدرتمندان بیشتر از ضعفا شانس زنده ماندن پیدا کردند و بین آزادی و زنده ماندن فاصله افتاد چراکه برای گریز از سلطه دیگران نیاز به آزادی داشتیم. در نتیجه آزادی نیاز مجزایی برای ما شد.

عشق و تعلق خاطر در نظریه انتخاب

ژن های عشق در بدن انسان توقع دارند که عشق را در طول زندگی حفظ کنیم. اما انجام این کار در دنیای بیرونی سخت است. ناکامی های عشقی میتواند سر منشا احساس بدبختی های انسان قرار بگیرد. ما برای عشق و تعلق خاطر نیاز به تحریک و برانگیختگی داریم ،شاید بتوانیم دوست پیدا کنیم اما مهمترین بخش این نیاز ؛عشق جنسی است. ژن های ما یک نفر را می خواهند و اگر با آن یک نفر عشق جنسی ارضاکننده نباشد آدم ها به فکر خیانت می افتند. در دیدگاه اکثر انسان ها عشق رضایت بخش و سکس رضایت بخش دو چیز جدا نشدنی هستند.

وقتی ازدواج می کنیم نمی دانیم هماهنگ کردن عشق و سکس چقدر دشوار است ولی با ادامه یافتن زندگی و همراه شدن مشکلات با آن، این زمینه به وجود می آید که طرفین به کنترل یکدیگر بپردازند. در این حالت عشق ورزیدن به کسی که میخواهد شما را کنترل کند و هم چنین عشق ورزیدن کسی به شما که میخواهد شما را کنترل کند و تغییر دهد ، مشکل است. سکس در زندگی ادامه می یابد ولی دیگر رنگ را عشق ندارد بلکه رنگ کنترل کردن به خود می گیرد چون یکی از طرفین یا هر دو کنترل بیرونی اعمال میکنند. و بعدها همدیگر را برای احساس تنهایی خود سرزنش می کنند !

سکس پیوند تنگاتنگی با قدرت دارد اما مانع عشق نمیشود. این نوع سکس را میتوان سکس قدرت مدارانه نام گذاشت. هری کیسینجر معتقد است که محرک نهایی، قدرت است زیرا زنان جذب مردان قدرتمند میشوند. . برای مردان هم همینطور است. شرط بقا رابطه عاشقانه و رابطه جنسی این است که هریک از طرفین زندگی شخصی خود را داشته باشند.

قدرت

قدرت نیازی شاخص درهمه انسان هاست .قدرت در معنای خاص خودش یعنی ” قدرت برای قدرت “ظاهرا مختص بشر است. ما انسان ها تنها حیوان قدرت مدار و قدرت طلب هستیم و همین نیاز ماست که قدرت جای بقا را می گیرد و سایه ای بزرگ بر روی زندگی ما می گذارد . قدرت به مرور زمان انسان را جاه طلب و طماع میکند و دوستی با چنین آدمی بس دشوار است !

در جامعه ای که مبنایش کنترل بیرونی است قدرتمندان هستند که واقعیت را تعریف می کنند حتی اگر به ضرر دیگران باشد. در نظریه انتخاب آدم ها بدون آن که بخواهند حرف آخر را بزنند به حرف های دیگران گوش می دهند. زور و جبر در روابط آدم قدرتمند با دیگران میتواند به زندگی اش لطمه ای بزرگ وارد کند. ولی در جامعه ای که مبتنی بر نظریه انتخاب باشد ، کنار آمدن با دیگران از اصول اولیه است و زورگویی کمتر اتفاق می افتد و قطعا جایی برای قضاوت دیگران باقی نمی ماند.

آزادی

همان طور که قدرت یافتن دیگران ما را نگران میکند ،تهدید شدن و به خطر افتادن آزادی هم می تواند ما را نگران کند. نیاز به آزادی یک نیاز تکاملی است که هدف آزادی توازن بین دو چیز است : 1_ نیاز به مجبور کردن دیگری برای آن که طبق میل ما زندگی کند 2_ نیاز دیگری به رها شدن از این اجبار. کنترل بیرونی دشمن آزادی است. هرگاه آزادی را از دست بدهیم یعنی خلاقیت سازنده را از دست داده ایم و هر چه آزادتر باشیم و بیشتر بتوانیم نیازهای خودمان را ارضا کنیم ، بیشتر میتوانیم از خلاقیتمان به نفع خودمان استفاده کنیم.

تفریح

تفریح در واقع پاداش یادگیری است. ما تمام عمر خود را به بازی می گذرانیم و به همین خاطر در طول زندگی یاد میگیریم اگر بازی کردن را کنار بگذاریم، یادگیری متوقف میشود. مهم ترین اثر تفریح، خنده است. عاشقان خیلی چیزها در مورد هم یاد می گیرند و تقریبا همیشه خندان و خنده رو هستند. خندیدن و یادگیری اساس روابط بلند مدت است.

فصل سوم : دنیای کیفی شما

طبق نظریه انتخاب بخش بزرگی از تفاوت آدمها در ادراک واقعیت به دنیای خاص آن ها که دنیای کیفی نام دارد برمیگردد.انسان ها بیش از هرچیزی با دنیای کیفی خود تماس مستقیم دارند و آن ها اصولا در مورد نیازهای اساسی خود چیزی نمی دانند اما دائما میخواهند احساس خوبی داشته باشند. این دنیای کیفی دانشی دارد که غیر قابل انکار است. اگر هریک از انسان ها متوجه دنیای کیفی خود بودند خیلی بهتر می توانستند با دنیای واقعی و مردم کنار بیایند.

دنیای کیفی هرکس با دیگری متفاوت است. شاید موضوع بحث میان دو نفر یکی باشد اما دیدگاه دنیای کیفی هریک نسبت به آن موضوع متفاوت است. انسان در جریان ارضای نیاز های خود دائم در حال خلق دنیای کیفی جدید است. شاید درون دنیای کیفی ما چیزی باشد که دیگر نیازمان را ارضا نمیکند اما ما باز می خواهیم آن چیزها را حفظ کنیم مثل مردانی که ،زنانی برای مدتی نیاز جنسی آنان را تامین کردند اما در دنیای کیفی این مردان وسیله ای تلقی میشدند تا ابهت و قدرت آنان زیر سوال برود! این دسته از مردان تنها هستند و نسبت به زنان تنفر می ورزند و از تحقیر آنها لذت می برند. چون به آنها از لحاظ جنسی نیاز دارند.

برای آن که بتوانیم با دیگران بهتر کنار بیاییم باید محتوای دنیای کیفی آنها را بشناسیم و این کار دشوار است. . البته پر منفعت! چرا که باعث نزدیک شدن ما به آن ها میشود. قرار دادن برخی از افراد در دنیای کیفی ما آثار مخربی خواهد داشت، برخلاف تصور ما که فکر می کنیم با آنها احساس خوبی داریم. مثلا برای کلاهبرداری، دروغ گویی و … باید با آدم هایی همدست می شویم که در دنیای کیفی ما جا داشته باشند. این نکته در مورد اشیا هم صادق است.

فصل چهارم :رفتار کلی

بیماری روانی معلول برهم خوردن تعادل مواد شیمیایی مغز است و برای تعادل دوباره این مواد اکثر انسان ها به داروهای شیمیایی روی می آورند. در صورتی که این تنها راه حل نیست. انسان ها همیشه در حال رفتار کردن هستند و همیشه سعی دارند که به گونه ای رفتار کنند که مؤثرترین و بیشترین کنترل را بر زندگی خود داشته باشند. این کنترل مؤثر در نظریه انتخاب به این معنی است که بتوانیم طوری رفتار کنیم که دنیای کیفی خود را به گونه ای عاقلانه ارضا کنیم .

در مفهوم رفتار کلی متوجه میشویم که همه احساسات ما انتخابی هستند ،آن هم در هر صورت انتخاب. حتی انتخاب غیر مستقیم هم یک انتخاب است! کلمه رفتار در لغت به روش اجرا کردن خود است اما در نظریه انتخاب کلمه روش خیلی مهم است. روش اجرا کردن خود از 4 مؤلفه پیروی میکند. اولین مؤلفه فعالیت است و مؤلفه دوم تفکر است.سومین مؤلفه آن احساس است و چهارمین و آخرین مؤلفه فیزیولوژی است.

چون این 4 مؤلفه با هم وارد عمل می شوند کلمه رفتار در نظریه انتخاب به دو کلمه رفتار کلی تبدیل می شود. اما در رفتار کلی ، ما همیشه بر روی اعمال و افکار خود کنترل مستقیم داریم. رمز فهمیدن رفتار کلی این است که بدانیم که همیشه سعی میکنیم بهترین انتخاب را عمل کنیم. این که احساست ما انتخابی هستند به معنای این است که ما همان مقداری که برروی عمل و تفکر خودمان کنترل نداریم روی احساساتمان هم کنترل نداریم. انتخاب احساس خوب مثل انتخاب رفتارهای عملی و یا رفتارهای فکری نیست!معمولا در برخورد با رنج ها و دردهایی که برما عارض می شود ما آسان ترین راه یعنی افسردگی را انتخاب می کنیم. این رفتار کلی همان افسرده کردن خود یا انتخاب افسردگی است.

مهار عصبانیت

بسیاری از آدمها وقتی کنترل مؤثری بر زندگی خود ندارند تصمیم می گیرند که به یک رفتار کلی فطری به نام عصبانی کردن خود روی بیاورند.عصبانی کردن خود به ندرت ما را به خواسته هایمان می رساند. اگر کسی مطابق میل دنیای کیفی ما عمل نکند ما سریعا به فکر عصبانی کردن خود می افتیم. وقتی که خودتان را افسرده می کنید فقط به فکر احساس بدبختی هستید و این احساس بر عمل و فکر و فیزیولوژی شما تأثیر می گذارد. مهار کامل عصبانی کردن خود در زمان افسردگی کار بسیار دشواری است. و البته زمان بر!

کمکم کن!

افسرده کردن خود به نوعی کمک خواهی بدون التماس است. خیلی از انسان ها به این روش تن می دهند تا دیگران را بهتر کنترل کنند! با این که این کار رنج و عذاب فراوانی به دنبال دارد. اگر بدون رنج و عذاب از دیگران کمک بخواهیم و یا آن ها را مجبور کنیم که به ما کمک کنند، ممکن است ما را آدم های بی عرضه ای خطاب کنند. این نگرش با نیازمان به قدرت مغایرت دارد و غرور را می شکند. به خاطر همین برای کمک گرفتن از دیگران افسرده شدن را انتخاب می کنیم.

فصل پنجم: جور بودن شخصیت و قوت نیازها

این امکان وجود دارد که شیوه ارتباط برقرار کردن و شخصیت ما تا حدودی در ژن های ما نوشته شده باشد . تفاوت های شخصیتی به پنج نیاز اساسی یا ژنتیکی مربوط میشود.برخی از افراد نیاز به قدرت و آزادی دارند و بعضی تعلق خاطر نسبت به عشق. نقطه قوت هر نیاز در بدو تولد تعیین میشود و تغییر نمیکند! در بعضی از تفاوت های شخصیتی ممکن است ارتقا در رابطه بوجود آید.

مثلا زن و شوهری که با یکدیگر متفاوت اند مکمل هم هستند. البته اصل بر این است که شخصیت زن و شوهر شبیه هم باشد. در واقع باید با هم جور باشند و باید نقطه قوت نیازهای آن ها تا حدودی به هم نزدیک باشد. اگر این نقطه قوت در هردوی آنها در یک حد باشد ، هیچ یک از موضع خود کناره گیری نمیکند و طبعا اختلاف پیش می آید. یعنی آنها دارند روی تغییر ژن های یکدیگر اصرارمیکنند که کاری نشدنی است. این اختلاف فقط با مذاکره حل میشود که بهترین راه مصالحه نظریه انتخاب است.

شخصیت بیکار

این افراد گیج کننده ترین آدم هایی هستند که ممکن است با آنها برخورد کنیم. اصولا این افراد با دیگران زود ارتباط میگیرند و در جامعه ما بیکاری زنان در حدی قابل قبول است و مورد سرزنش قرار نمیگیرد. آدم بیکار به صورت آهسته خودش را نشان می دهد و نکته ای که وجود دارد این است که او با کارهایی که انجام نمیدهد شما را آزار میدهد تا کارهایی که انجام بدهد! این شخصیت حتی برای رسیدگی و مراقبت از خودش نیازمند دیگران است.

شخصیت بیکار نیاز زیادی به قدرت دارد اما در مقابل تلاشی برای بقا و زنده ماندن نمیکند. این شخصیت حرف میزند و رویاهای بزرگی دارد اما عملش کم است. او با شما حرف نمیزند ، برای شما حرف میزند!!! و همیشه درباره خودش صحبت میکند.

با تمام این تعاریف انسان ها میتوانند دنیاهای کیفی خود را خلق کنند و آنقدر قدرتمند هستند که بتوانند در چهارچوب روابط خوب ، زندگی بهتر و مؤثرتری داشته باشند. البته جثه ، قیافه ، سن ، جنس و استعداد میتواند انسان را محدود کند اما ما باز هم حق انتخاب داریم و روان شناسی کنترل بیرونی بیش از ژن ها ما را محدود می کنند.

فصل ششم : تعارض و واقعیت درمانی

وقتی دو امر مخالف هم در ذهن ما از قدرت یکسان برخوردار باشند تعارض شدید به وجود می آید. و قضیه خیلی دردناک میشود.(مثل این که من میخواهم لاغر شوم اما نمیخواهم ورزش کنم.) مهمترین عاملی که تعارض را تشدید می کند عدم وجود راه حل فوری است. در این صورت باید اجازه دهیم زمان یکی از تعارض ها را از بین ببرد. دکتر هرینگتون می گوید :وقتی نمیدانید باید چکار کنید، هیچ کاری نکنید.

راه حل دیگر مشاوره خوب است. مشاوره ای که در آن واقعیت درمانی وجود داشته باشد و در راه حل مشاوره پرداختن به گذشته چیزی جز بدبختی و ناراحتی ندارد. در مشاوره باید به مشکل فعلی پرداخت. نظریه انتخاب چهارچوب واقعیت درمانی است. این تعارض ها ممکن است در ابعاد گوناگون ذهن انسان به وجود بیاید و در مورد مسائل مختلف باشد که تعارض بین عشق و وفاداری از قدیمی ترین تعارض هاست. و در اسطوره های قدیم یونان به آن اشاره شده است.

تعارض بین این دو، مشکل اصلی زندگی زوج های جوان است که رفته رفته بدون آگاهی نسبت به این موضوع کارشان به طلاق می کشد. فطرت انسان دو بعد خیر و شر، کمال جویی و میل به گناه دارد. زندگی انسان صحنه نبرد این دو گرایش فطری انسان است و تا وقتی انسان کامل وجود ندارد این گونه تعارضات برقرار است.

این نکته قابل ذکر است که زندگی همیشه عادلانه نیست و بعضی از آدم ها از رابطه ها بیشتر از دیگران سود میبرند. اما میتوان با مراجعه به یک مشاوره خوب، روابط قدیمی را اصلاح کنیم و روابط بهتر و جدیدتری برقرار کنیم.برای شادمانی لازم است چند رابطه خوب و صمیمی داشته باشیم و این شادمانی توقع ژن های بدنمان از ماست!

فصل هفتم: خلاقیت

همه ما انسان ها خواب می بینیم اگرچه ربط چندانی به واقعیت ندارند اما به هر حال در ذهن ما اتفاق می افتند. خواب دلیلی بر این ادعاست که ما آدم ها میتوانیم خلاق باشیم. خواب ها حد و مرز ندارند و چندان منطقی نیستند. در خوابها هر اتفاقی میتواند بیافتد اما ظاهرا رویدادی با معناست. زندگی بدون خلاقیت ارزش ادامه دادن ندارد.

در مغز یک دستگاه خلاق وجود دارد که این دستگاه در زمان خواب میتواند وارد عمل بشود ولی کارش در ساعات بیداری بسیار مهمتر است. البته این دستگاه در عین حال که میتواند کارایی داشته باشد میتواند صدمات زیادی را به انسان ها بزند. و این صدمات زمانی بروز پیدا می کند که ما طالب روابط خوب با دیگران هستیم اما نمیتوانیم به آنها دست پیدا کنیم.

بیماری روان تنی: بُعد تاریک خلاقیت

این که بر روی تمام روابط تان کنترل مؤثر داشته باشید امری دشوار است. ولی تا وقتی چند روابط لذت بخش داشته باشید خیلی اهمیت ندارد اما وقتی مریض می شوید باید تمام رابطه های خود را بررسی کنید . بعضی روابط ممکن است آزار دهنده باشند که باید در آنها تجدید نظر کنید. ما وقتی در درروابطمان دچار ناکامی می شویم  نمیدانیم برای کم کردن رنج آن باید چکار کنیم؟! در نتیجه به دنبال رفتاری در گذشته می گردیم که ما را آرام می کرده است.

ساده ترین این راه ها انتخاب افسردگی است ولی افسرده کردن رفتاری مؤثر نیست. افسردگی به سه دلیل بیش از چیزهای دیگر ما را آرام میکند. اول اینکه در افسرده کردن خود عصبانیت شدیدی وجود دارد که در صورت آزاد شدن اوضاع را بدتر میکند.دوم اینکه در افسردگی حکم یک نوع درخواست کمک  وجود دارد که مشاوره می تواند بهترین گزینه باشد. و سوم این که افسردگی و رفتارهای ناشی از آن باعث میشوند کاری که میترسیم موفق در آن نشویم را انجام ندهیم. این افسردگی بعضا می تواند دلیل خلاق نبودن باشد. و ما را تشویق می کند که در همان روابط قدیمی بمانیم با افسردگی های بیشتر.

فصل هشتم: عشق و ازدواج

ما غالبا غیرمنتظره عاشق می شویم. عشق خیالی به ندرت مشکل ساز می شود و این عشق واقعی است که پردردسر است. این عشق ها در آغاز خیلی خوب به نظر می رسند.چون شخص آدمی را پیدا کرده که که میتواند بیش از دیگران به او نزدیک شود و حتی نزدیکی جنسی. در عشق ، ما آدمی را پیدا می کنیم که نه تنها ما را قبول دارد بلکه آن چیزی که میخواهیم در آینده بشویم هم قبول دارد! بودن با آدمی که تو را مورد قضاوت قرار نمیدهد و با هم راحت هستید، خیلی خوشایند است و در این حالت دنیا جای امیدوارکننده تری میشود.

عشق ، شوق در میان گذاشتن ترس و امیدهاست. اگر در روابط عاشقانه خود نتوانید آزادانه و خیلی راحت عاشقی کنید بدانید که این یک عشق ضعیف است و مبنای هورمونی دارد!!! نکته ای که درنظریه انتخاب مطرح است این است که در عشق باید دنیای کیفی خودتان را با یکدیگر تبادل کنید و خیلی در مورد آن حرف بزنید. اگر این آشنایی صورت بگیرد میتوانید با استفاده از دانش خود، عاشق ماندن را تجربه کنید.

اصولا آدم ها به دو شیوه از هم فاصله می گیرند :مقاومت و عقب نشینی/جنگ و گریز. آدم ها برای پیش گیری از جنگ و گریز که شروع پایان هر رابطه ای است باید از خود بپرسند اگر این کار را نکنم یا این حرف را بزنم ، بهم نزدیک میشویم یا از هم دورتر میشویم. در یک رابطه صمیمی طرفین سعی نمیکنند همدیگر را تغییر دهند ولی آنها در مورد هر مسئله ای با هم تبادل نظر می کنند.در زندگی مشترک حرف های طرفین بر روی یکدیگر تأثیر نمیگذارد بلکه بر روی زندگی مشترکشان اثر گذار است.

زن و شوهر برای زنده نگه داشتن رابطه جنسی خود در بلند مدت باید بدون هیچ ترسی، آزاد باشند. در ازدواج ، رابطه جنسی هم میتواند مثل بقیه رفتارها تکراری و عادی شود.در این جا باید بگوییم ژن های ما یکی از لذت بخش ترین فرصت ها را در اختیار ما گذاشته اند که بسیاری از زن و شوهرها نمیخواهند از این فرصت استفاده کنند. حتی بحث خلاق بودن در نظریه انتخاب در زندگی زناشویی و رابطه جنسی وارد میشود و میتواند یک زندگی را نجات دهد. این خلاقیت باید خلاقیتی خوشایند باشد که در نهایت به افزایش لذت هورمونی بیانجامد.

فصل نهم : اعتماد و خانواده شما

ما پدر و مادر خودمان را انتخاب نمیکنیم و آن ها را هوشیارانه در دنیای کیفی خود جا نداده ایم. کودکان نمیتوانند والدین خود را از دنیای کیفی خود کنار بگذارند چون نمیتوانند کسی را جایگزین آنها کنند. این داستان در مورد فرزندان هم صادق است . فرزندان هم هرکاری کنند تقریبا غیر ممکن است بتوانیم آنها را از دنیای کیفی خود بیرون کنیم.

همه انسان ها زندگی بدون شادمانی را نمیخواهند آنها نمیخواهند مردم را کنار بگذارند. بسیاری از انسان های غیر خوشبخت دوست دارند به کسی عشق بورزند اما به هرحال ممکن است بنا به دلایلی  شرایطش را نداشته باشند. اگر طرفین یک رابطه یکدیگر را سرزنش نکنند و وارد دایره حل شوند و روابط خود را به تمناها و خواسته های خودشان ترجیح دهند، بهتر از قبل می توانند با هم کنار بیایند.

نظریه انتخاب، خانواده ها و فرزند پروری

علت عدم شادی در خانواده ها و در فرزندان این است که والدین، فرزندان خود را مجبور به انجام کاری می کنند که دوست ندارند. و به همین روال در سالهای بزرگسالی موجب بروز تعارض ها و اختلافات میشود. اوضاع زمانی وخیم میشود که والدین و فرزندان در دنیای کیفی خود می مانند.اصل بدیهی نظریه انتخاب در زمینه فرزند پروری این است که ” اگر میخواهی فرزندت شاد، موفق و با تو صمیمی باشد ؛ کاری نکن که فاصله او با تو زیاد شود.” این اصل به این معناست که فرزندانتان را تهدید، تحقیر، تنبیه و تطمیع نکنید. در واقع این اصل به کودکان محدود نمیشود و در مورد تمام رابطه ها صدق میکند.

نظریه انتخاب وقتی مؤثرتر است که از آن در جهت پیشگیری استفاده شود. طبق این نظریه والدین تنها تا حدی می توانند فرزندان خود را وادار به پیشرفت کنند ولی در نهایت آنچه که فرزندان در آینده خواهند شد از کنترل ما خارج است. مبانی فرزند پروری در نظریه انتخاب تنبیه نکردن و عشق ورزیدن است.

فصل دهم : آموزش، تعلیم و تربیت و مدارس کیفی

عمل اول در آموزش وادار کردن دانش آموزان به کسب دانش یا حفظ کردن اطلاعاتی است که در دنیای واقعی هیچ فایده ای ندارد. دومین عمل مجبور کردن دانش آموزان به کسب دانشی است که اگر هم در زندگی واقعی ارزشمند باشد به اجبار کردن دانش آموز نمی ارزد! اساسا مجبور کردن انسان ها به یادگیری هرگز موفق نبوده اما چون فکر میکنیم کار خوبی است به این کار ادامه می دهیم.

تعلیم و تربیت ، کسب دانش نیست بلکه استفاده از دانش است. در فرهنگ لغت کلمه دانش به معنای حقیقت یا دانستن چیزی است. تعلیم و تربیت تلاش پذیر است در حالی که در آموزش ، تلاش جایی ندارد. تعلیم و تربیت بهبود پذیر است اما آموزش نه. در مدارس کیفی دانش آموزان وادار می شوند فعالیت تحصیلی خود را اینقدر بهبود بخشند که معلمان و خودشان قبول کنند که فعالیت کیفی انجام میدهند. این زور و اجبار در نظریه انتخاب جایی ندراد چرا که باعث بهم ریختگی تعادل روانی میشود و انسان را افسرده می کند.

دهکده کتاب

دهکده کتاب معرفی ، نقد و دانلود کتاب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا